سفارش تبلیغ
صبا ویژن
درباره
منوی اصلی
جستجو
مطالب پیشین
آرشیو مطالب
تدبیر در قرآن
آیه قرآن
لینک دوستان
پیوندهای روزانه
امکانات دیگر
آمار و اطلاعات

بازدید امروز : 6
بازدید دیروز : 16
کل بازدید : 378299
تعداد کل یاد داشت ها : 186
آخرین بازدید : 103/9/11    ساعت : 1:24 ص

اللهم ارزقنی توفیق الشهادة فی سبیلک

اکنون وقت آن است که آسوده خاطر به قدوسی و حکیم بپیوندم .شاید اکنون مادر ،چشم انتظار من است.چرا قلب

مادر همیشه برای دوری از فرزند می تپد؟ اینجا را رهاکنم که مادر را خوشحال کنم؟این همان چیزی است که

دشمن می خواهد.

قطعأ،مادر خود پس از شهادتم با نبود من کنار خواهد آمد،همان طور که دیگران چنین کرده اند.

حلقه ی محاصره ی تانک ها بیش تر شد.گلوله های دشمن از چهار طرف می باریدند.شلیک موشک های

آرپی جی حسین،توجه تانک ها را متوجه آن قسمت کرد.دیگر غیر از آن خاکریز،خطری عراقی ها را تهدید نمی کرد.


خورشید رسیده بود کنج خلیج فارس .نورش بی رمق بود .انگار از آن جا زل زده بود به نبرد حسین.ویزویز گلوله ها

تمامی نداشت.با چند خیز نفس گیر سنگر عوض کرد.رگبار عراقی ها ول کن نبود.چند نفر به او نزدیک شده بودند.

حسین ،یک هو مثل پلنگ از جا کنده شد.این بار از پشت سنگر می توانست نارنجک را پرت کند.درد گوشش

بیشتر شد.خون راه افتاده بود.از موج انفجار بود.احساس می کرد به خوشبختی نزدیک تر شده است.در عالمی

دیگر فرو رفت.رگبار عراقی ها که بیشتر شد از جا کنده شد.تا به سنگر بعدی رسید،هزار بار مرد و زنده شد.

حسین چشم چرخاند رو به آسمان.انگار کسی صدایش می زد.قلبش بدجوری می تپید.صورتش گر گرفته بود.

نگاهش عراقی ها را می پائید،اما وجودش در عرش و شادی وصف ناپذیر سیر می کرد" نزدیکی به خدا چقدر

لذت بخش است.همه ی شیرینی لحظات گندمکار و پیرزاده اکنون نصیبم شده است.مرگ در نظرم خوار و

ذلیل شده.ترس چه کم رنگ شده"

دور و بر حسین،لبالب دود و گرد و خاک بود.انگار فرمانده ی عراقی متوجه شده بود که تنها بایک ایرانی رودرروست.

غرور حسین انگار بدجوری عراقی ها را جوشی کرده بود.با این جنب و جوش حسین ،تمام هیبت تانک ها در نظر

فرمانده ی عراقی کمرنگ شده بود.بی تاب بود تا حسین را از پا در آورد.شده بود مثل سگ هار.اشاره می کرد

 که همچنان به سمتش شلیک کنند.گلوله ها که نوک خاکریز را شخم می زدند،حسین،سرش را می دزدید.

انگار همه ی عراقی ها را به بازی گرفته بود.حسین،آخرین موشک را در موشک انداز قرار داد.همان تانکی که

حکیم را نشانه رفته بود.جلوتر از همه پیش می آمد.عراقی ها سرمست بودند.انگار حسین را فراموش کرده

بودند.حسین گذاشت که تانک نزدیک تر بیاید.یقینأ از پنجاه متری خطا نمی کرد.دوست داشت آن تانک را به

آتش بکشد تا هنگام شهادت،قتگاهش با شعله های آتش روشن شود.

یک عراقی پشت مسلسل،روی تانک نشسته بود.چشم تیز کرده بود تا هر جنبنده ای را به رگبار ببندد.چشمش

 که به حسین افتاد تعجب کرد.لحظه ای تأمل برای حسین کافی بود.نفس را درسینه حبس کرد.این بار هم

کلاهک تانک را نشانه رفت.لحظه ای بعد تیربارچی پرت شد هوا.فرمانده ی عراقی فریاد می زد.تانکی که جلو

کشیده بود،آماده ی شلیک شد.لوله ی تانک را پائین آورد.شلیک که کرد،سنگر حسین متلاشی شد.با موج

انفجار،پیکر حسین پرت شد هوا و افتاد کنار سنگر.حسین دراز به دراز افتاد.یک باریکه ی خون از پیشانی اش

سر خورد رو صورتش.


چشمش رو به آسمان باز بود.وقتی به هوا پرت می شد،چفیه از دور گردنش باز شد و افتاد روی صورتش.این بار که

خنده در لبش باز شد برای همیشه ماندگار شد.نور آتشی که با موشک حسین از تانک عراقی زبانه می کشید،

تاسنگر حسین قد کشیده بود اکنون حسین و یارانش کاملأ نورانی شده بودند.تانک های عراقی توقف کرده بودند.

دیگر تمایلی به پیشروی نداشتند.بادی ملایم می وزید.گاه چفیه ی حسین را پس می زد تا چهره اش نمایان شود.

حسین زیبا رو شده بود.سکوت دشت هویزه را فراگرفت.شب صحنه ی نبرد را درسیاهی خودجای داد،

جز سنگر حسین و یارانش...


                   *ذکر صلواتی هدیه به روح شهیدسیدحمیدمیرافضلی و شهدای یگان ویژه ی صابرین*

                                   ***التماس دعای ویژه در این ماه پرفضیلت و نورانی***







مطلب بعدی : پست ثابت       




+ باسلام و عرض تسلیت ایام شهادت اباعبدالله الحسین علیه السلام و یاران باوفایشان ...تغییر نام کاربری بنده از "مدیونم به شهدا"به "اندیشه ی شهدا"...یاعلی ..التماس دعا



+ "مرگ گردنگیر فرزندان آدم است؛ همچون گردنبند بر گردن دختر جوان." این سخنانی بود از امام حسین علیه السلام که "جهاد عماد مغنیه" آن ها را در سالگرد شهادت پدرش حاج عماد مغنیه بیان کرد.



+ * ای شهیـــد * بی قرار توام و در دل تنگم گله هاست .. آه ، بیتاب شدن عادت کم حوصله هاست .. مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب دردلم هستی و بین من و تو فاصله هاست ... آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد بال؛ وقتی قفس پرزدن چلچله هاست... بی تو هر لحظه مرا بیم فروریختن است مثل شهری که به روی گسل زلزله هاست ... باز می پُرسمت از مسئله ی دوری و عشق و سکوت تو جواب همه ی مسئله هاست....



+ آقا سید راه گم کرده ام ؛ مرا یارا و توانی نیست برای بال گشودن تا افقی بی نهایت ، رو به سوی معبود مهربان ... ای بزرگ شده دستانم نیازمند ترحمی از جنس نور تو شده ... به زلالی ات سوگند؛ شستشو ده ناخالصی هایم را ... مرا صعود ده به بینهایت ها... آقا سید دعامون کن ... سالروز شهادتت مبارک ... *شهید سیدمحمود موسوی متولد1360از شهدای یگان صابرین* *اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم*



+ محمد جان ... آسمان میخواهــــــــــــم .. چندیست نامهربانانه کدر شده ام ... مرا به ابدیت رهنمون شو ای بزرگ شده ... * بگذار اوج بگیرم...* سالروز شهادتت مبارک .. *شهید محمد منتظرقائم(ایمان غلام نژاد) متولد1363از شهدای یگان صابرین...تاریخ شهادت1390/06/13* التماس دعا



+ پــرواز ،بدون بال و پر میخواهـــم ... یک گوشه ی چشم ، یک نظر می خواهــم... ایکـــاش بـــــرای تو بمیـــــــرم بی بی "سلام الله علیها" * من یکـــ بدن بدون سر میخواهــــــــم ....*



+ جوانی طعنه زد بر سرفه هایش... " برادر،ترک کن سیگار خود را ". او با خود زیر لب،آرام می گفت: " توتون باگاز خردل فرق دارد." *سلامتی جانبازان شیمیائی صلوات* *اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم*



+ *فاصله ها را بردار ...* یارای ماندنم نیست ... *دلم معجزه میخواهد ای شهید...* یاری ام ده ... شهادتت مبارک ... من را نیز دعاکن ای آسمانی افلاکی ... *شهید صمد امیدپور،متولد 1364از شهدای یگان صابرین،تاریخ شهادت1390/06/13)*



+ *زمینگیر شده ام ای شهیــــــــد ...* دستی بیاور به سویم نیز و ما را از این فساد و تباهی نجاتی ده ... *شهید علی بریهی متولد 1364 روستای میثم تمار ،از شهدای یگان صابرین*



+ *می شود کمی هم مرا دعاکنی ای شهید ....* آسمانی شدنت مبارک محمد جان ( 13 شهریورماه سالروز شهادت شهدای یگان صابرین گرامیباد). *شهید محمد محرابی پناه متولد 1364*